سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زیبایی دانشمند در عمل به دانشش است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :0
کل بازدید :6314
تعداد کل یاداشته ها : 6
103/1/31
1:59 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
میلاد براتی فرد[0]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
دی 91[1]
پیوند دوستان
 

وسعت معنى نفاق.

گرچه نفاق به مفهوم خاصش ، صفت افراد بى ایمانى است که ظاهرا در صف مسلمانانند، اما باطنا دل در گرو کفر دارند، ولى نفاق معنى وسیعى دارد که هرگونه دوگانگى ظاهر وباطن ،گفتار وعـمـل را شـامـل مى شود هرچند در افراد مؤمن باشد که ما از آن به عنوان ((رگه هاى نفاق)) نام مـى بـریم مثلا درحدیثى مى خوانیم : سه صفت است که در هرکس باشد منافق است هرچند روزه بگیرد و نماز بخواند و خود رامسلمان بداند: کسى که در امانت خیانت مى کند، وکسى که به هنگام سـخـن گـفـتـن دروغ مـى گـوید، و کسى که وعده مى دهد و خلف وعده مى کند)) مسلما این گـونـه افـراد رگـه هائى از نفاق در وجود آنها هست ، مخصوصا در باره ریاکاران از امام صادق (ع) مـى خـوانـیـم کـه فـرمـود: ((ریـا و ظاهرسازى ، درخت (شوم وتلخى) است که میوه اى جز شرک خفى ندارد و اصل و ریشه آن نفاق است)).

فریب دادن وجدان.

آیـه فـوق ، اشـاره روشـنـى به مساله فریب وجدان دارد و اینکه بسیار مى شود که انسان منحرف و آلـوده ، براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان ، کم کم براى خوداین باور را به وجود مى آورد که این عمل من نه تنها زشت و انحرافى نیست بلکه اصلاح است و مبارزه با فساد (انما نحن مصلحون) تا با فریب وجدان آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.

( آیه 17).

دو مثال جالب براى ترسیم حال منافقان.

1ـ در مـثـال اول مى گوید: ((آنها مانند کسى هستند که آتشى (درشب ظلمانى)افروخته)) تا در پـرتـو نـور آن راه را از بـیراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد)) (مثلهم کمثل الذى استوقد نارا) ((ولـى همین که این شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت ، خداوند آن را خاموش مى سازد، و در ظلمات رهاشان مى کند، به گونه اى که چیزى را نبینند)) (فلما اضت ما حوله ذهب اللّه بنورهم و ترکهم فى ظلمات لایبصرون).

آنـهـا فکر مى کردند با این آتش مختصر و نور آن مى توانند با ظلمتها به پیکاربرخیزند، اما ناگهان بادى سخت برمى خیزد و یا باران درشتى فرو مى ریزد، و یا براثرپایان گرفتن مواد آتش افروز، آتش به سردى و خاموشى مى گراید و بار دیگر درتاریکى وحشتزا سرگردان مى شوند این نور مختصر، یـا اشاره به فروغ وجدان وفطرت توحیدى است و یا اشاره به ایمان نخستین آنهاست که بعدا بر اثر تقلیدهاى کورکورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها پرده هاى ظلمانى و تاریک بر آن مى افتد.

(آیـه 18)ـ سپس اضافه مى کند: ((آنها کر هستند و گنگ و نابین، و چون هیچ یک ازوسائل اصلى درک حـقایق را ندارند از راهشان باز نمى گردند)) (صم بکم عمى فهم لایرجعون) به هرحال این تـشبیه در حقیقت ، یک واقعیت را در زمینه نفاق روشن مى سازد، و آن اینکه نفاق و دوروئى براى مـدت طـولانـى نـمى تواند مؤثر واقع شود واین امر همچون شعله ضعیف و کم دوامى که در یک بـیـابان تاریک و ظلمانى درمعرض وزش طوفانهاست دیرى نمى پاید، و سرانجام چهره واقعى آنها آشکارمى گردد.

(آیـه 19) ـ در مـثـال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شکل دیگرى ترسیم مى نماید: شبى است تـاریـک و ظلمانى پرخوف و خطر، باران به شدت مى بارد، ازکرانه هاى افق برق پرنورى مى جهد، صداى غرش وحشتزا و مهیب رعد، نزدیک است پرده هاى گوش را پاره کند، انسانى بى پناه در دل ایـن دشـت وسـیـع و ظـلمانى ،حیران و سرگردان مانده است ، باران پرپشت ، بدن او را مرطوب سـاخته ، نه پناهگاه مورد اطمینانى وجود دارد که به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مى دهد گامى بـه سوى مقصد بردارد قرآن در یک عبارت کوتاه ، حال چنین مسافر سرگردانى را بازگومى کند: ((یـا هـمـانـنـد بـارانـى کـه در شب تاریک ، توام با رعد و برق و صاعقه (برسررهگذرانى) ببارد)) (اوکصیب من السما فیه ظلمات و رعد و برق).

سـپـس اضافه مى کند ((آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مى گذارند تاصداى وحشت انگیز صاعقه ها را نشنوند)) (یجعلون اصـابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت) و در پایان آیه مى فرماید: ((وخداوند به کافران احاطه دارد)) وآنها هرکجا بروند در قبضه قدرت او هستند (واللّه محیط بالکافرین).

(آیـه 20) ـ بـرقها پى در پى بر صفحه آسمان تاریک جستن مى کند: ((نور برق آنچنان خیره کننده است که نزدیک است چشمهاى آنها را برباید)) (یکاد البرق یخطف ابصارهم).

((هـر زمـان کـه بـرق مـى زنـد و صفحه بیابان تاریک ، روشن مى شود، چندگامى درپرتو آن راه مـى رونـد، ولـى بـلافاصله ظلمت بر آنها مسلط مى شود و آنها در جاى خودمتوقف مى گردند)) (کلما اض لهم مشوافیه و اذا اظلم علیهم قاموا).

آنـهـا هرلحظه خطر را در برابر خود احساس مى کنند، چرا که در دل این بیابان نه کوهى به چشم مـى خـورد، و نـه درخـتى تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگیرى کند، هرآن ممکن است هدف صـاعـقـه اى قرار گیرند و در یک لحظه خاکستر شوند!حتى این خطر وجود دارد که غرش رعد، گوش آنها را پاره و نور خیره کننده برق چشمشان را نابینا کند، آرى ((اگر خدا بخواهد گوش و چـشـم آنـهـا را از مـیان مى بردچرا که خدا به هر چیزى توانا است)) (ولو شااللّه لذهب بسمعهم و ابصارهم ان اللّه على کل شى قدیر).

افـسـوس کـه بـه پـناهگاه مطمئن ایمان پناه نبرده اند تا از شر صاعقه هاى مرگبارمجازات الهى وجهاد مسلحانه مسلمین نجات یابند.

لزوم شناخت منافقین در هرجامعه :.

اگـر چـه شـان نزول این آیات ، منافقان عصر پیامبر(ص) است اما باتوجه به اینکه خط نفاق در هر عـصـر و زمانى ، در برابر خط انقلابهاى راستین وجود داشته ودارد به منافقان همه اعصار و قرون گـسـتـرش مـى یابد، و ما با چشم خود تمام این نشانه ها را یک به یک و مو به مو در مورد منافقان عـصـر خـویـش مـى یابیم ، سرگردانى آنه، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بى پناهى و بدبختى و سـیه روزى و رسوائى آنها را درست همانند همان مسافرى که قرآن به روشنترین وجهى حال او را ترسیم کرده است مشاهده مى کنیم.

(آیه 21).

اینچنین خدائى را بپرستید!.

بـعـد از بـیـان حال سه دسته (پرهیزکاران ، کافران و منافقان) این آیه ، خطسعادت و نجات را که پـیوستن به گروه اول است مشخص ساخته مى گوید: ((اى مردم پروردگارتان را پرستش کنید کـه هـم شـما و هم پشینیان را آفرید تا پرهیزکارشوید)) (یا ایـها الناس اعبدوا ربکم الذى خلقکم والذین من قبلکم لعلکم تتقون).

خـطـاب ((یا ایهاالناس)) (اى مردم) که در قرآن حدود بیست بار تکرار شده ویک خطاب جامع و عـمـومـى اسـت نشان مى دهد که قرآن مخصوص نژاد و قبیله وطایفه و قشر خاصى نیست ، بلکه هـمـگـان را در ایـن دعوت عام شرکت مى دهد، همه را دعوت به پرستش خداى یگانه ، و مبارزه با هرگونه شرک و انحراف از خط توحیدمى کند.

(آیه 22).

نعمت زمین و آسمان :.

در ایـن آیـه بـه قـسمت دیگرى از نعمتهاى بزرگ خدا که مى تواند انگیزه شکرگزارى باشد اشاره کـرده ، نـخست از آفرینش زمین سخن مى گوید: ((همان خدائى که زمین را بستر استراحت شما قرارداد)) (الذى جعل لکم الا رض فراشا).

ایـن مـرکـب را هـوارى که شما را برپشت خود سوار کرده و با سرعت سرسام آورى در این فضا به حـرکـات مـخـتـلـف خـود ادامه مى دهد، بى آنکه کمترین لرزشى بروجود شما وارد کند، یکى از نعمتهاى بزرگ او است نیروى جاذبه اش که به شمااجازه حرکت و استراحت و ساختن خانه ولانه و تهیه باغها و زراعتها و انواع وسائل زندگى مى دهد، نعمت دیگرى است ، هیچ فکر کرده اید که اگر جـاذبه زمین نبود دریک چشم برهم زدن همه ما و وسائل زندگیمان بر اثر حرکت دورانى زمین بـه فضاپرتاپ و در فضا سرگردان مى شد! سپس به نعمت آسمان مى پردازد و مى گوید:((آسمان را همچون سقفى بر بالاى سرشما قرارداد)) (والسم بنا).

کلمه ((سما)) که در این آیه به آن اشاره شده است همان جو زمین است ،یعنى قشر هواى متراکمى که دورتا دور کره زمین را پوشانده ، و طبق نظریه دانشمندان ضخامت آن ، چند صدکیلومتر است اگـر این قشر مخصوص هوا که همچون سقفى بلورین ، اطراف ما را احاطه کرده نبود، زمین دائما در معرض رگبارسنگهاى پراکنده آسمانى بود و عملا آرامش از مردم جهان سلب مى شد.

بـعد از آن به نعمت باران پرداخته مى گوید: ((و از آسمان آبى نازل کرد)) (وانـزل من السم م) اما چه آبى ؟ حیاتبخش ، و زندگى آفرین ، و مایه همه آبادیها وشالوده همه نعمتهاى مادى.

قـرآن سپس به انواع میوه هائى که از برکت باران و روزیهائى که نصیب انسانهامى شود اشاره کرده چـنـیـن مـى گـویـد: ((خـداوند به وسیله باران ، میوه هائى را به عنوان روزى شما از زمین خارج ساخت)) (فاخرج به من الثمرات رزقا لکم).

ایـن بـرنـامه الهى از یکسو، رحمت وسیع و گسترده خدا را بر همه بندگان مشخص مى کند و از سـوى دیـگـر بـیانگر قدرت او است که چگونه از آب بى رنگ صدهزاران رنگ از میوه ها و دانه هاى غـذائى بـا خواص متفاوت براى انسانه، وهمچنین جانداران دیگر آفریده ، یکى از زنده ترین دلائل وجود او است لذابلافاصله اضافه مى کند: ((اکنون که چنین است براى خدا شریکهائى قرار ندهید درحالى که مى دانید)) (فلا تجعلوا للّه اندادا و انـتم تعلمون).

((انـداد)) جـمـع ((ند)) به معنى چیزى است که از نظر گوهر و ذات شریک و شبیه چیز دیگرى باشد.

بت پرستى در شکلهاى مختلف.

بـطـور کـلى هرچه را در ردیف خدا در زندگى مؤثر دانستن یکنوع شرک است ،ابن عباس مفسر معروف در اینجا تعبیر جالبى دارد مى گوید: ((انداد، همان شرک است که گاهى پنهان تر است از حرکت مورچه بر سنگ سیاه در شب تاریک ، ازجمله اینکه انسان بگوید: به خدا سوگند، به جان تو سوگند، به جان خودم سوگند(یعنى خدا و جان دوستش را در یک ردیف قرار بدهد) و بگوید این سـگ اگـردیـشـب نـبـود دزدان آمـده بـودنـد! (پس نجات دهنده ما از دزدان این سگ است) یابه دوستش بگوید: هرچه خدا بخواهد و تو بخواهى ، همه اینها بوئى از شرک مى دهد)).

در تـعـبـیـرات عـامیانه روزمره نیز بسیار مى گویند: ((اول خد، دوم تو))! باید قبول کرد که این گونه تعبیرات نیز مناسب یک انسان موحد کامل نیست.

(آیه 23)ـ.

قرآن معجزه جاویدان :.

از آنجا که نفاق و کفر گاهى از عدم درک محتواى نبوت و اعجاز پیامبر(ص)سرچشمه مى گیرد، در اینجا انگشت روى معجزه جاویدان ((قرآن)) مى گذاردمى گوید: ((اگر در باره آنچه بر بنده خود نازل کرده ایم ، شک و تردید دارید لااقل سوره اى همانند آن بیاورید)) (وان کنتم فى ریب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله).

و به این ترتیب قرآن همه منکران را دعوت به مبارزه با قرآن و همانند یک سوره مانند آن مى کند تا عـجـز آنـهـا دلـیـلـى بـاشد، روشن بر اصالت این وحى آسمانى در رسالت الهى آورنده آن ، سپس مـى گوید: تنها خودتان به این کار قیام نکنید بلکه ((تمام گواهان خود را جز خدا دعوت کنید (تا شـمـا را در این کار یارى کنند) اگر درادعاى خود صادقید که این قرآن از طرف خدا نیست)) (و ادعوا شهدآکم من دون اللّه ان کنتم صادقین).

کـلـمـه ((شـهـدا)) در ایـنجا اشاره به گواهانى است که آنها را در نفى رسالت پیامبر(ص) کمک مـى کردند، و جمله ((من دون اللّه)) اشاره به این است که حتى اگرهمه انسانها جز ((اللّه)) دست به دست هم بدهند، براى اینکه یک سوره همانندسوره هاى قرآن بیاورند قادر نخواهند بود.

(آیـه 24)ـ در ایـن آیه ، مى گوید: ((اگر شما این کار را انجام ندادید ـ و هرگزانجام نخواهید داد ـاز آتشى بترسید که هیزم آن بدنهاى مردم بى ایمان و همچنین سنگها است))! (فان لم تفعلوا و لن تـفـعـلـوا فاتقوا النار التى و قودها الناس والحجارة)((آتشى که هم اکنون براى کافران آماده شده است)) و جنبه نسیه ندارد! (اعدت للکافرین).

((وقـود)) بـه مـعـنـى ((آتشگیره)) است یعنى ماده قابل اشتعال مانند هیزم و دراینکه منظور از ((حجارة)) چیست ؟ آنچه با ظاهر آیات فوق ، سازگارتر به نظرمى رسد این است که آتش دوزخ از درون خـود انـسـانه، و سنگه، شعله ور مى شود،و باتوجه به این حقیقت که امروز ثابت شده همه اجـسام جهان در درون خود، آتشى عظیم نهفته دارند، درک این معنى مشکل نیست در آیه 6 و 7 سـوره هـمـزه مـى خـوانـیـم : ((آتـش سوزان پروردگار، که از درون دلها سرچشمه مى گیرد و بـرقـلـبـهاسایه مى افکند، و از درون به برون سرایت مى کند)) (به عکس آتشهاى این جهان که از بیرون به درون مى رسد)!.

چرا پیامبران به معجزه نیاز دارند؟.

هـمـانطور که از لفظ ((معجزه)) پیداست ، باید پیامبر قدرت بر انجام اعمال خارق العاده اى داشته بـاشد که دیگران از انجام آن ((عاجز)) باشند پیامبرى که داراى معجزه است لازم است مردم را به ((مقابله به مثل)) دعوت کند، او باید علامت ونشانه درستى گفتار خود را معجزه خویش معرفى نماید تا اگر دیگران مى توانندهمانند آن را بیاورند، واین کار را در اصطلاح ((تحدى)) گویند.

قرآن معجزه جاودانى پیامبر اسلام (ص).

از میان معجزات و خارق عاداتى که از پیامبر اسلام (ص) صادر شده قرآن برترین سند زنده حقانیت او اسـت عـلـت آن ایـن اسـت کـه قـرآن مـعـجزه اى است ((گویا))، ((جاودانى))، ((جهانى)) و ((روحـانى)) پیامبران پیشین مى بایست همراه معجزات خود باشند در حقیقت معجزات آنها خود زبـان نـداشـت و گـفتار پیامبران ،آن را تکمیل مى کرد ولى قرآن یک معجزه گویاست ، نیازى به مـعـرفـى نـدارد خـودش بـه سـوى خود دعوت مى کند، مخالفانى را به مبارزه مى خواند محکوم مـى سـازد، و ازمـیـدان مـبـارزه ، پـیـروز بـیـرون مـى آیـد لـذا پـس از گـذشت قرنها از وفات پـیـامـبر(ص)همانند زمان حیات او، به دعوت خود ادامه مى دهد، هم دین است و هم معجزه ،هم قانون است و هم سند قانون.

جاودانى و جهانى بودن :.

قـرآن مـرز ((زمـان ومـکـان))را در هم شکسته وهمچنان به همان قیافه اى که1400 سال قبل در محیط تاریک حجاز تجلى کرد، امروز بر ما تجلى مى کند،پیداست هرچه رنگ زمان و مکان به خود نـگـیرد تا ابد و در سراسر جهان پیش خواهد رفت ، بدیهى است که یک دین جهانى و جاودانى باید یـک سـنـد حـقـانیت جهانى وجاودانى هم در اختیار داشته باشد اما ((روحانى بودن قرآن)) امور خـارق الـعـاده اى کـه از پـیـامـبـران پیشین به عنوان گواه صدق گفتار آنها دیده شده معمولا جـنبه جسمانى داشته زنده کردن مردگان ، سخن گفتن کودک نوزاد در گاهواره ، و همه جنبه جسمى دارند و چشم و گوش انسان را تسخیر مى کنند، ولى الفاظ قرآن که ازهمین حروف الفبا و کـلـمات معمولى ترکیب یافته در اعمال دل و جان انسان نفوذمى کند، افکار و عقول را در برابر خـود وادار به تعظیم مى نماید معجزه اى که تنها بامغزها و اندیشه ها و ارواح انسانها سروکار دارد، برترى چنین معجزه اى بر معجزات جسمانى احتیاج به توضیح ندارد.

(آیه 25).

ویژگى نعمتهاى بهشتى !.

از آنـجا که در آیه قبل ، کافران و منکران قرآن به عذاب دردناکى تهدید شدند،در این آیه سرنوشت مـؤمـنـان را بیان مى کند نخست مى گوید: ((به آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام داده اند بـشـارت ده کـه بـراى آنها باغهائى از بهشت است که نهرها از زیر درختانش جریان دارد)) (وبشر الذین آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الا نهار).

مـى دانیم باغهائى که آب دائم ندارند و باید گاهگاه از خارج ، آب براى آنهابیاورند، طراوت زیادى نـخواهند داشت ، طراوت از آن باغى است که همیشه آب در اختیار دارد، آبهائى که متعلق به خود آن اسـت و هـرگـز قـطـع نـمى شود، خشکسالى و کمبود آب آن را تهدید نمى کند و چنین است بـاغـهـاى بهشت ، سپس ضمن اشاره به میوه هاى گوناگون این باغها مى گوید: ((هرزمان از این بـاغـهـا مـیوه اى به آنها داده مى شود مى گویند: این همان است که از قبل به ما داده شده است)) (کـلـمـا رزقـوا مـن ثمرة رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل) سپس اضافه مى کند: (( و میوه هائى بـراى آنـهـا مـى آورنـد که با یکدیگر شبیهند)) (و اتوابه متشابها) یعنى همه از نظر خوبى وزیبائى هـمـانـندند، آنچنان در درجه اعلا قرار دارند که نمى شود یکى را بر دیگرى ترجیح داد، یک از یک خوشبوتر، یک از یک شیرینتر و یک از یک جالبتر و زیباتر! وبالاخره آخرین نعمت بهشتى که در این آیه به آن اشاره شده همسران پاک و پاکیزه است مى فرماید: ((براى آنها در بهشت همسران مطهر و پـاکـى اسـت)) (و لـهم فیهاازواج مطهرة) پاک از همه آلودگیهایى که در این جهان ممکن است داشـتـه بـاشـنـد،پـاک از نـظـر روح و قـلـب و پـاک از نظر جسم و تن و در پایان آیه مى فرماید: ((مؤمنان جاودانه در آن باغهاى بهشت خواهند بود)) (و هم فیها خالدون).

همسران پاک :.

جـالـب اینکه تنها وصفى که براى همسران بهشتى در این آیه بیان شده وصف ((مطهرة)) (پاک و پاکیزه) است و این اشاره اى است به اینکه : اولین و مهمترین شرطهمسر، پاکى و پاکیزگى است ، و غـیـر از آن هـمـه تـحـت الشعاع آن قرار دارد، حدیث معروفى که از پیامبر(ص) نقل شده نیز این حـقـیـقـت را روشـن مـى کـند آنجا که مى فرماید: ((از گیاهان سرسبزى که بر مزبله ها مى روید بپرهیزید! عرض کردند: اى پیامبر! منظور شما از این گیاهان چیست ؟ فرمود: زن زیبائى است که در خانواده آلوده اى پرورش یافته)).

نعمتهاى مادى و معنوى در بهشت.

گـرچـه در بـسـیارى از آیات قرآن ، سخن از نعمتهاى مادى بهشت است ولى درکنار این نعمتها اشـاره به نعمتهاى معنوى مهمترى نیز شده است ، مثلا در آیه 72سوره توبه مى خوانیم : ((خداوند بـه مـردان و زنـان بـا ایـمان ، باغهائى از بهشت وعده داده که از زیر درختانش نهرها جارى است ، جـاودانه در آن خواهند بود، ومسکن هاى پاکیزه در این بهشت جاودان دارند، همچنین خشنودى پروردگار که ازهمه اینها بالاتر است و این است رستگارى بزرگ)).

آیـه 26 ـ شـان نزول : هنگامى که در آیات قرآن ، مثلهائى به ((ذباب)) (مگس) و((عنکبوت)) نازل گردید، جمعى از مشرکان این موضوع را بهانه قرار داده زبان به انتقاد گشودند و مسخره کردند که این چگونه وحى آسمانى است که سخن از((عنکبوت)) و ((مگس)) مى گوید؟ آیه نازل شد و با تعبیراتى زنده به آنها جواب داد.

تفسیر: آیا خدا هم مثال مى زند؟!.

نـخـست مى گوید: ((خداوند از اینکه به موجودات ظاهرا کوچکى مانند پشه ویا بالاتر از آن مثال بزند هرگز شرم نمى کند)) (ان اللّه لا یستحیى ان یضرب مثلا مابعوضة فما فوقها) مثال وسیله اى اسـت بـراى تجسم حقیقت ، گاهى که گوینده درمقام تحقیر و بیان ضعف مدعیان است بلاغت سخن ایجاب مى کند که براى نشان دادن ضعف آنه، موجود ضعیفى را براى مثال انتخاب کند مثلا در آیـه 73 سـوره حـج مـى خـوانـیـم : ((آنـهـا کـه مـورد پرستش شما هستند هرگز نمى توانند ((مـگـسـى))بـیـافرینند اگرچه دست به دست هم بدهند، حتى اگر مگس چیزى از آنها برباید آنهاقدرت پس گرفتن آن را ندارند، هم طلب کننده ضعیف است و هم طلب شونده)).

 

 


91/11/8::: 3:57 ع
نظر()
  
  

2ـ مهرنهادن بر دلها!.

در آیـات فـوق و بـسیارى دیگر از آیات قرآن براى بیان سلب حس تشخیص ودرک واقعى از افراد، تـعـبیر به ((ختم)) شده است ، و احیانا تعبیر به ((طبع)) و ((رین)) این معنى از آنجا گرفته شده اسـت کـه در مـیان مردم رسم بر این بوده هنگامى که اشیائى رادر کیسه ها یا ظرفهاى مخصوصى قـرار مـى دادنـد، و یا نامه هاى مهمى را در پاکت مى گذاردند، براى آنکه کسى سرآن را نگشاید و دست به آن نزند آن را مى بستند وگره مى کردند و بر گره مهر مى نهادند، امروز نیز معمول است کـیـسـه هـاى پـسـتـى را لاک و مهر مى کنند در لغت عرب براى این معنى کلمه ((ختم)) به کار مـى رود، الـبـتـه ایـن تعبیر در باره افراد بى ایمان و لجوجى است که بر اثر گناهان بسیار در برابر عـوامـل هـدایت نفوذ ناپذیر شده اند، و لجاجت و عناد در برابر مردان حق در دل آنان چنان رسوخ کـرده که درست همانند همان بسته و کیسه سر به مهر هستند که دیگرهیچ گونه تصرفى در آن نـمـى توان کرد، و به اصطلاح قلب آنها لاک و مهر شده است ((طبع)) نیز در لغت به همین معنى آمـده اسـت اما ((رین)) به معنى زنگار یا غبار یالایه کثیفى است که بر اشیا گرانقیمت مى نشیند ایـن تعبیر در قرآن نیز براى کسانى که بر اثر خیره سرى و گناه زیاد قلبشان نفوذ ناپذیر شده بکار رفـتـه اسـت و مهم آن است که انسان مراقب باشد اگر خداى ناکرده گناهى از او سر مى زند در فـاصله نزدیک آن را با آب توبه و عمل صالح بشوید، تامبادا به صورت رنگ ثابتى براى قلب در آید و برآن مهر نهد.

3ـ مقصود از ((قلب)) در قرآن :.

((قلب)) در قرآن به معانى گوناگونى آمده است از جمله :1ـ به معنى عقل ودرک چنانکه در آیه 37 سـوره ((ق)) مـى خـوانـیـم : ((ان فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب :((در این مطالب تذکر و یـادآورى است براى آنان که نیروى عقل و درک داشته باشند))2ـ به معنى روح و جان چنانکه در سـوره احـزاب آیـه 10 آمـده است : ((هنگامى که چشمها از وحشت فرومانده و جانها به لب رسیده بـود)) 3ـ به معنى مرکز عواطف ،آیه 12 سوره انفال شاهد این معنى است : ((بزودى در دل کافران ترس ایجاد مى کنم)).

توضیح اینکه : در وجود انسان دو مرکز نیرومند به چشم مى خورد: 1ـ مرکزادراکات که همان ((مغز و دستگاه اعصاب است)) 2ـ مرکز عواطف که عبارت است از همان قلب صنوبرى که در بخش چپ سـیـنـه قـرار دارد و مـسائل عاطفى در مرحله اول روى همین مرکز اثر مى گذارد، ما بالوجدان هـنـگامى که با مصیبتى روبرومى شویم فشار آن را روى همین قلب صنوبرى احساس مى کنیم ، و هـمـچـنـان وقـتـى کـه بـه مـطـلـب سرورانگیزى برمى خوریم فرح و انبساط را در همین مرکز احـسـاس مـى کـنـیـم ، نتیجه اینکه اگر در قرآن مسائل عاطفى به قلب (همین عضو مخصوص) ومسائل عقلى به قلب (به معنى عقل یا مغز) نسبت داده شده ، دلیل آن همان است که گفته شد و سخنى به گزاف نرفته است.

( آیه 8).

گروه سوم (منافقان).

اسـلام در یـک مقطع خاص تاریخى خود با گروهى روبرو شد که نه اخلاص وشهامت براى ایمان آوردن داشـتـنـد و نـه قـدرت و جـرات بـر مـخـالفت صریح ، این گروه که قرآن از آنها به عنوان ((منافقین))((3)) یاد مى کند و ما در فارسى از آن تعبیر به ((دورو)) یا ((دو چهره)) مى کنیم ، در صـفـوف مـسلمانان واقعى نفوذ کرده بودند، و ازآنجا که ظاهر اسلامى داشتند، غالبا شناخت آنها مـشـکـل بـود ولـى قـرآن نشانه هاى دقیق و زنده اى براى آنها بیان مى کند که خط باطنى آنها را مـشـخـص مـى سـازد والگوئى در این زمینه به دست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مى دهد نـخست تفسیرى از خود نفاق دارد مى گوید: ((بعضى از مردم هستند که مى گویند به خدا وروز قـیامت ایمان آورده ایم در حالى که ایمان ندارند)) (ومن الناس من یقول آمناباللّه و بالیوم الا خر و ماهم بمؤمنین).

(آیـه 9)ـ آنـها این عمل را یکنوع زرنگى و به اصطلاح تاکتیک جالب ، حساب مى کنند: ((آنها با این عـمـل مـى خـواهـنـد خـدا و مؤمنان را بفریبند)) (یخادعون اللّه والذین آمنوا) ((در حالى که تنها خودشان را فریب مى دهند، اما نمى فهمند)) (و مایخدعون الا انـفسهم وما یشعرون).

(آیه 10)ـ سپس قرآن به این واقعیت اشاره مى کند که نفاق در واقع یکنوع بیمارى است مى گوید: ((در دلهاى آنها بیمارى خاصى است)) (فى قلوبهم مرض) امااز آنجا که در نظام آفرینش ، هرکس در مسیرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسیر، رو به جلو مى رود قرآن اضافه مى کند: ((خداوند هم بربیمارى آنها مى افزاید)) (فزادهم اللّه مرضا).

و از آنـجـا کـه سـرمـایـه اصـلى منافقان دروغ است ، تا بتوانند تناقضها را که درزندگیشان دیده مى شود با آن توجیه کنند، در پایان آیه مى فرماید: ((براى آنها عذاب الیمى است بخاطر دروغهائى که مى گفتند)) (ولهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون).

(آیـه 11)ـ سـپـس بـه ویژگیهاى آنها اشاره مى کند که نخستین آنها داعیه اصلاح طلبى است در حـالى که مفسد واقعى همانها هستند: ((هنگامى که به آنها گفته شود در روى زمین فساد نکنید مـى گـویـنـد: مـا فـقـط اصـلاح کننده ایم))! (و اذا قیل لهم لاتفسدوا فى الا رض قالوا انما نحن مصلحون) ما برنامه اى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشته ایم و نداریم !.

(آیـه 12)ـ قـرآن اضـافـه مى کند : ((بدانید اینها همان مفسدانند و برنامه اى جزفساد ندارند ولى خـودشان هم نمى فهمند))! (الا انهم هم الـمـفسدون ولکن لایشعرون) بلکه اصرار و پافشارى آنها در راه نـفـاق و خوگرفتن با این برنامه هاى زشت و ننگین سبب شده که تدریجا گمان کنند این برنامه ها مفید وسازنده و اصلاح طلبانه است.

(آیـه 13)ـ نشانه دیگر اینکه : آنها خود را عاقل و هوشیار و مؤمنان را سفیه وساده لوح و خوش باور مى پندارند، آن چنانکه قرآن مى گوید: ((هنگامى که به آنهاگفته مى شود ایمان بیاورید آنگونه که توده هاى مردم ایمان آورده اند، مى گویند: آیاما همچون این سفیهان ایمان بیاوریم))؟! (و اذا قیل لـهـم آمـنوا کما آمن الناس قالواانـؤمن کما آمن السفه) و به این ترتیب افراد پاکدل و حق طلب و حـقـیـقـت جـو راکـه بـا مـشـاهـده آثـار حقانیت در دعوت پیامبر (ص) و محتواى تعلیمات او، سـرتـعـظـیـم فـرو آورده انـد بـه سـفـاهـت مـتـهـم مـى کنند لذا قرآن در پاسخ آنها مى گوید: ((بدانیدسفیهان واقعى اینها هستند اما نمى دانند)) (الا انهم هم السفها ولکن لایعلمون).

آیـا این سفاهت نیست که انسان خط زندگى خود را مشخص نکند و در میان هر گروهى به رنگ آن گروه درآید، استعداد و نیروى خود را در طریق شیطنت وتوطئه و تخریب به کار گیرد، و در عین حال خود را عاقل بشمرد؟!.

(آیـه 14) ـ سومین نشانه آنها آن است که هر روز به رنگى در مى آیند و در میان هرجمعیتى با آنها هـم صدا مى شوند، آنچنانکه قرآن مى گوید: ((هنگامى که افراد با ایمان را ملاقات کنند مى گویند ایـمان آوردیم)) (و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا) ما از شماهستیم و پیرو یک مکتبیم ، از جان و دل اسلام را پذیرا گشتیم و با شما هیچ فرقى نداریم !.

((اما هنگامى که با دوستان شیطان صفت خود به خلوتگاه مى روند مى گویندما با شمائیم))! (و اذا خـلـوا الى شیاطینهم قالوا انا معکم) ((و اگر مى بینید ما در برابرمؤمنان اظهار ایمان مى کنیم ما مسخره شان مى کنیم))! (انما نحن مستهزؤن).

(آیـه 15)ـ سـپس قرآن با یک لحن کوبنده و قاطع مى گوید: ((خدا آنها رامسخره مى کند)) (اللّه یـستهز بهم) ((و خدا آنها را در طغیانشان نگه مى دارد تا به کلى سرگردان شوند)) (و یمدهم فى طغیانهم یعمهون).

(آیـه 16) ـ ایـن آیه ، سرنوشت نهائى آنها را که سرنوشتى است بسیارغم انگیز و شوم و تاریک چنین بـیـان مـى کـند: ((آنها کسانى هستند که در تجارتخانه این جهان ، هدایت را با گمراهى معاوضه کـرده اند)) (اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدى) و به همین دلیل ((تجارت آنها سودى نداشته)) بلکه سرمایه را نیز از کف داده اند (فما ربحت تجارتهم) ((و هرگز روى هدایت را ندیده اند)) (و ما کانوامهتدین).

خـلاصـه دوگـانـگـى شـخـصـیـت و تضاد برون و درون که صفت بارز منافقان است پدیده هاى گـونـاگـونـى در عـمـل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد که به خوبى مى توان آن را شناخت.


  
  

((مـؤمـنـان بـه غیب)) عقیده دارند، سازنده این عالم آفرینش ، علم و قدرتى بى انته، و عظمت و ادارکـى بـى نـهایت دارد، او ازلى و ابدى است ، و مرگ به معنى فنا و نابودى نیست بلکه دریچه اى اسـت بـه جـهان وسیعتر و پهناورتر، در حالى که یک فرد مادى معتقد است جهان هستى محدود اسـت بـه آنـچـه ما مى بینیم و قوانین طبیعت بدون هیچ گونه نقشه و برنامه اى پدید آورنده این جهان است ، و پس از مرگ همه چیز پایان مى گیرد.

آیـا ایـن دو انـسان با هم قابل مقایسه اند؟! اولى نمى تواند از حق و عدالت وخیرخواهى و کمک به دیـگـران صـرف نظر کند، و دومى دلیلى براى هیچ گونه از این امور نمى بیند، به همین دلیل در دنـیـاى مؤمنان راستین برادرى است و تفاهم ، پاکى است و تعاون ، اما در دنیاى مادیگرى استعمار اسـت و اسـتثمار، خونریزى است وغارت و چپاول و این سیر قهقهرائى را تمدن و پیشرفت و ترقى نام مى نهند!.

و اگر مى بینیم قرآن نقطه شروع تقوى را در آیه فوق ، ایمان به غیب دانسته دلیلش همین است.

((غـیـب)) در این جا داراى مفهوم وسیع کلمه مى باشد و اگر در بعضى روایات غیبت در آیه فوق تفسیر به امام غائب حضرت مهدى (عج) شده در حقیقت مى خواهد وسعت معنى ایمان به غیب را حتى نسبت به امام غائب (عج) مجسم کند بى آنکه به آن مصداق محدود باشد.

2ـ.

ارتباط با خدا:.

ویژگى دیگر پرهیزکاران آن است که : ((نماز را برپا مى دارند)) (ویقیمون الصلوة) ((نماز)) که رمز ارتـبـاط بـا خـداسـت ، مـؤمـنانى را که به جهان ماورا طبیعت راه یافته اند در یک رابطه دائمى و هـمـیـشـگى با آن مبد بزرگ آفرینش نگه مى دارد، آنهاتنها در برابر خدا سر تعظیم خم مى کنند، چنین انسانى احساس مى کند ازتمام مخلوقات دیگر فراتر رفته ، و ارزش آن را پیدا کرده که با خدا سخن بگوید، و این بزرگترین عامل تربیت او است.

3ـ.

ارتباط با انسانها:.

آنها علاوه بر ارتباط دائم با پروردگار رابطه نزدیک و مستمرى با خلق خدادارند، و به همین دلیل سومین ویژگى آنها را قرآن چنین بیان مى کند: ((و ازتمام مواهبى که به آنها روزى داده ایم انفاق مى کنند)) (ومما رزقناهم ینفقون).

قابل توجه اینکه قرآن نمى گوید: من اموالهم ینفقون (از اموالشان انفاق مى کنند) بلکه مى گوید: ((مـما رزقناهم)) (از آنچه به آنها روزى داده ایم) و به این ترتیب مساله ((انفاق)) را آنچنان تعمیم مى دهد که تمام مواهب مادى و معنوى را دربر مى گیرد.

بنابراین مردم پرهیزگار آنها هستند که نه تنها از اموال خود، بلکه از علم وعقل و دانش ونیروهاى جسمانى و مقام و موقعیت اجتماعى خود، و خلاصه ازتمام سرمایه هاى خویش به آنها که نیاز دارند مى بخشند، بى آنکه انتظار پاداشى داشته باشند.

(آیه 4)ـ.

ویژگى چهارم پرهیزکاران.

ایمان به تمام پیامبران وبرنامه هاى الهى است ، قرآن مى گوید: ((آنها کسانى هستند که به آنچه برتو نـازل شـده وآنچه پیش ازتو نازل گردیده ایمان دارند)) (والذین یؤمنون بما انـزل الیک و ما انـزل من قبلک).

ویژگى پنجم : ایمان به رستاخیز،.

صـفـتـى اسـت که در این سلسله از صفات براى پرهیزکاران بیان شده است ((آنها به آخرت قطعا ایـمـان دارنـد)) (و بـالا خرة هم یوقنون) آنها یقین دارند که انسان عبث و بى هدف آفریده نشده ، آفـریـنش براى او خط سیرى تعیین کرده است که بامرگ هرگز پایان نمى گیرد، او اعتراف دارد کـه عـدالـت مـطـلق پروردگار در انتظارهمگان است و چنان نیست که اعمال ما در این جهان ، بـى حـسـاب و پـاداش بـاشـد ایـن اعتقاد به او آرامش مى بخشد، از فشارهائى که در طریق انجام مـسـئولـیـتـهـا بر او واردمى شود نه تنها رنج نمى برد بلکه از آن استقبال مى کند و مطمئن است کـوچـکـتـریـن عـمـل نـیـک و بد پاداش و کیفر دارد، بعد از مرگ به جهانى وسیعتر که خالى از هـرگـونـه ظـلـم و سـتـم اسـت انـتـقـال مـى یابد و از رحمت وسیع و الطاف پروردگار بزرگ بهره مندمى شود.

ایـمـان بـه رسـتـاخـیز اثر عمیقى در تربیت انسانها دارد، به آنها شهامت وشجاعت مى بخشد زیرا براساس آن ، اوج افتخار در زندگى این جهان ، ((شهادت)) درراه یک هدف مقدس الهى است که آغـازى اسـت بـراى یـک زندگى ابدى و جاودانى و ایمان به قیامت انسان را در برابر گناه کنترل مى کند، و به هرنسبت که ایمان قویترباشد گناه کمتر است.

(آیـه 5) ـ ایـن آیـه ، اشاره اى است به نتیجه و پایان کار مؤمنانى که صفات پنجگانه فوق را در خود جـمع کرده اند، مى گوید: ((اینها بر مسیر هدایت پروردگارشان هستند)) (اولئک على هدى من ربـهـم) ((و ایـنـهـا رسـتـگـارانـنـد)) (اولئک هم المفلحون) در حقیقت هدایت آنها و همچنین رستگاریشان از سوى خدا تضمین شده است جالب اینکه مى گوید: ((على هدى من ربهم)) اشاره بـه اینکه هدایت الهى همچون مرکب راهوارى است که آنها بر آن سوارند، و به کمک این مرکب به سوى رستگارى و سعادت پیش مى روند.

حقیقت تقوا چیست ؟.

((تقوا)) در اصل بمعنى نگهدارى یا خویشتن دارى است و به تعبیر دیگر یک نیروى کنترل درونى است که انسان را در برابر طغیان شهوات حفظ مى کند، و درواقع نقش ترمز نیرومندى را دارد که مـاشـیـن وجود انسان را در پرتگاهها حفظ و ازتندرویهاى خطرناک ، باز مى دارد ومعیار فضیلت و افـتـخـار انـسـان و مقیاس سنجش شخصیت او در اسلام محسوب مى شود تا آنجا که جمله ((ان اکرمکم عنداللّه اتقاکم)) به صورت یک شعار جاودانى اسلام در آمده است.

ضمنا باید توجه داشت که تقوا داراى شاخه ها و شعبى است ، تقواى مالى واقتصادى ، تقواى جنسى ، و اجتماعى ، وتقواى سیاسى و مانند اینها.

(آیه 6).

گروه دوم ، کافران لجوج و سرسخت.

ـ ایـن گـروه درسـت در نقطه مقابل متقین و پرهیزکاران قرار دارند وصفات آنهادر این آیه و آیه بـعـد بطور فشرده بیان شده است در این آیه مى گوید ((آنها که کافرشدند (و در کفر و بى ایمانى سـخـت و لـجـوجند) براى آنها تفاوت نمى کند که آنان را ازعذاب الهى بترسانى یا نترسانى ایمان نخواهند آورد)) (ان الذین کفرو اسوآ علیهم انـذرتهم ام لم تنذرهم لایؤمنون) این دسته چنان در گـمـراهـى خـود سـرسختند که هرچند حق برآنان روشن شود حاضر به پذیرش نیستند واصولا آمادگى روحى براى پیروى از حق و تسلیم شدن در برابر آن را ندارند.

(آیـه 7)ـ این آیه اشاره به دلیل این تعصب و لجاجت مى کند و مى گوید: آنهاچنان در کفر و عناد فـرو رفـتـه انـد کـه حـس تـشخیص را از دست داده اند ((خدا بر دلها وگوشهایشان مهر نهاده و برچشمهاشان پرده افکنده شده)) (ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة) به هـمـیـن دلـیـل نتیجه کارشان این شده است که ((براى آنها عذاب بزرگى است)) (و لهم عذاب عـظـیـم) مسلما انسان تابه این مرحله نرسیده باشد قابل هدایت است ، هرچند گمراه باشد، اما به هنگامى که حس تشخیص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد دیگر راه نجاتى براى او نیست ،چرا که ابزار شناخت ندارد و طبیعى است که عذاب عظیم در انتظار او باشد.

نکته ها:.

1ـ آیا سلب قدرت تشخیص ، دلیل بر جبر نیست ؟.

اگر طبق آیه فوق خداوند بر دلها و گوشهاى این گروه مهر نهاده ، وبرچشمهایشان پرده افکنده ، آنـها مجبورند در کفر باقى بمانند، آیا این جبر نیست ؟پاسخ این سؤال را خود قرآن در اینجا و آیات دیـگـر داده اسـت و آن ایـنـکـه : اصـرار ولـجاجت آنها در برابر حق ، تکبر و ادامه به ظلم و ستم و بـیـدادگـرى و کـفر و پیروى ازهوسهاى سرکش سبب مى شود که پرده اى بر حس تشخیص آنها بیفتد، که در واقع این حالت عکس العمل و بازتاب اعمال خود انسان است نه چیز دیگر.

 


  
  

زندگانی حضرت امام حسین (علیه السلام ) 

 

 

  1.زندگانی امام حسین (ع ) 

دومین فرزند برومند حضرت علی و(1) در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت فاطمه ، که درود خدا بر ایشان باد، در خانه وحی و ولایت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پیامبر گرامی اسلام (ص ) رسید، به خانه حضرت علی (ع ) و فاطمه را فرمود تا کودکش را بیاورد.  اسما او را در پارچه ای سپید (2) (س ) آمد و اسما پیچید و خدمت رسول اکرم (ص ) برد، آن گرامی به گوش راست او اذان و به گوش  چپ (3) او اقامه گفت . به روزهای اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش ، امین وحی الهی ، جبرئیل ، فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد ای رسول خدا، این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون (شبیر) چون علی برای تو بسان هارون (5) که به عربی (حسین ) خوانده می شود نام بگذار. (4)برای موسی بن عمران است ، جز آن که تو خاتم پیغمبران هستی . و به این ترتیب نام پرعظمت "حسین " از جانب پروردگار، برای دومین فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد. به روز هفتم ولادتش ، فاطمه زهرا که سلام خداوند بر او باد، گوسفندی را برای کشت ، و سر آن حضرت را تراشید و هم وزن موی سر او (6) فرزندش به عنوان عقیقه (7) نقره صدقه داد.

2.حسین (ع ) و پیامبر (ص ) 

از ولادت حسین بن علی (ع ) که در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) که شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد، مردم از اظهار محبت و لطفی که پیامبر راستین اسلام (ص ) درباره حسین (ع ) ابراز می داشت ، به بزرگواری و مقام شامخ پیشوای سوم آگاه  شدند. سلمان فارسی می گوید: دیدم که رسول خدا (ص ) حسین (ع ) را بر زانوی خویش نهاده او را می بوسید و می فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانی ، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستی ، تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهای خدایی که نه نفرند و خاتم ایشان ، (8) قائم ایشان (امام زمان "عج ") می باشد. انس بن مالک روایت می کند: وقتی از پیامبر پرسیدند کدام یک از اهل بیت خود را بیشتر دوست می داری ، فرمود: بارها رسول گرامی حسن (ع ) و حسین (ع ) را به سینه می فشرد و (9) حسن و حسین را، 10) )آنان را می بویید و می بوسید. ابوهریره که از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است ، در عین حال اعتراف می کند که : "رسول اکرم را دیدم که حسن و حسین را بر شانه های خویش نشانده بود و به سوی ما می آمد، وقتی به ما رسید فرمود هر کس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست (11) داشته ، و هر که با آنان دشمنی ورزد با من دشمنی نموده است ". عالی ترین ، صمیمی ترین و گویاترین رابطه معنوی و ملکوتی بین پیامبر و حسین را می توان در این جمله رسول گرامی اسلام (ص ) خواند که فرمود: "حسین از من و من از (12) حسینم

3.حسین (ع ) با پدر

شش سال از عمرش با پیامبر بزرگوار سپری شد، و آن گاه که رسول خدا (ص ) چشم ازجهان فروبست و به لقای پروردگار شتافت ، مدت سی سال با پدر زیست . پدری که جز به انصاف حکم نکرد، و جز به طهارت و بندگی نگذرانید، جز خدا ندید و جز خدا نخواست و جز خدا نیافت . پدری که در زمان حکومتش لحظه ای او را آرام نگذاشتند، همچنان که به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند. در تمام این مدت ، با دل و جان از اوامر پدر اطاعت می کرد، و در چند سالی که حضرت علی (ع ) متصدی خلافت ظاهری شد، حضرت حسین (ع ) در راه پیشبرد اهداف اسلامی ، مانند یک سرباز فداکار همچون برادر بزرگوارش می کوشید، و در جنگهای "جمل "، "صفین " و "نهروان " شرکت و به این ترتیب ، از پدرش امیرالمؤمنین (ع ) و دین خدا حمایت کرد و (13) داشت . حتی گاهی در حضور جمعیت به غاصبین خلافت اعتراض می کرد. در زمان حکومت عمر، امام حسین (ع ) وارد مسجد شد، خلیفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده کرد که سخن می گفت . بلادرنگ از منبر بالا رفت و فریاد زد: "از منبر (14) پدرم فرود آی ...".

4.امام حسین (ع ) با برادر

پس از شهادت حضرت علی (ع )، به فرموده رسول خدا (ص ) و وصیت امیرالمؤمنین (ع (مامت و رهبری شیعیان به حسن بن علی (ع )، فرزند بزرگ امیرالمؤمنین (ع )، منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامین پیشوایشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسین (ع ) که دست پرورد وحی محمدی و ولایت علوی بود، همراه و همکار و همفکر برادرش بود. چنان که وقتی بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ ، امام حسن (ع ) مجبور شد که با معاویه صلح کند و آن همه ناراحتیها را تحمل نماید، امام حسین (ع ) شریک رنجهای برادر بود و چون می دانست که این صلح به صلاح اسلام و مسلمین معاویه ، در حضور امام حسن (ع ) وامام حسین (ع ) دهان آلوده اش را به بدگویی نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان امیرمؤمنان (ع ) گشود، امام حسین (ع (به دفاع برخاست تا سخن در گلوی معاویه بشکند و سزای ناهنجاریش را به کنارش بگذارد، ولی امام حسن (ع ) او را به سکوت وخاموشی  فراخواند،  امام حسین) ع (پذیرا شد و به جایش بازگشت ، آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاویه (15) برآمد، و با بیانی رسا و کوبنده خاموشش ساخت .

5.امام حسین (ع ) در زمان معاویه

چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنیا رحلت فرمود، به گفته رسول خدا (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و وصیت حسن بن علی (ع ) امامت و رهبری شیعیان به امام حسین (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبری جامعه گردید. امام حسین (ع ) می دید که معاویه با اتکا به قدرت اسلام ، بر اریکه حکومت اسلام به ناحق تکیه زده ، سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامی و قوانین خداوند است ، و از این حکومت پوشالی مخرب به سختی رنج می برد، ولی نمی توانست دستی فراز آورد و قدرتی فراهم کند تا او را از جایگاه حکومت اسلامی پایین بکشد، چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نیز وضعی مشابه او داشت . امام حسین (ع ) می دانست اگر تصمیمش را آشکار سازد و به سازندگی قدرت بپردازد، پیش از هر جنبش و حرکت مفیدی به قتلش می رساند، ناچار دندان بر جگر نهاد و صبر را پیشه ساخت که اگر برمی خاست ، پیش از اقدام به دسیسه کشته می شد، و از این کشته شدن هیچ نتیجه ای گرفته نمی شد. بنابراین تا معاویه زنده بود، چون برادر زیست و علم مخالفتهای بزرگ نیفراخت ، جز آن که گاهی محیط و حرکات و اعمال معاویه را به باد انتقاد می گرفت و مردم را به آینده نزدیک امیدوار می ساخت که اقدام مؤثری خواهد نمود. و در تمام طول مدتی که معاویه از مردم برای ولایت عهدی  یزید،  بیعت می گرفت ، حسین به شدت با او مخالفت کرد، و هرگز تن به بیعت یزید نداد و ولی عهدی او را نپذیرفت و حتی گاهی (16) سخنانی تند به معاویه گفت و یا نامه ای کوبنده برای او نوشت . معاویه هم در بیعت گرفتن برای یزید، به او اصراری نکرد و امام (ع )همچنین بود و ماند تا معاویه درگذشت 

  

 


 

 


 

 

 

 

                                               

 



91/10/24::: 4:23 ع
نظر()
  
  

اینترنت،پدیده ای که درآخرین دهه ازقرن بیستم پابه عرصه وجودگذاشت.دراندک زمانی به گسترده ترین وسریع ترین وسیله اطلاعاتی مبدل شد.تازه ترین آمارها نشانگر آن است که تعداد کاربران درسال85 بیش از5میلیون نفر بوده اندکه این تعداد روز به روزدرحال آفزایش است
خبرگزاری ایسنادرگزارشی ازوزارت ارتباطات وفن آوری آورده است که تنهادرچندسال اخیر،تعدادکاربران اینترنت درکشور25برابرشده وبیش از64درصدازکاربران ایرانی درمنزل هم ازاینترنت استفاده میکنندکه این مسئله نشان دهنده تمایل گسترده به استفاده ازاین  ابزار اطلاع رسانی است
ایران درسال1370برای اولین بارتوسط مرگزتحقیقات فزیک نظری وریاضیات به شبکه جهانی اینترنت متصل شدواولین ارتباط ایران بااینترنت به طور موقت وازطریق اتریش وبه وسیله پست الکترونیکی صورت گرفت.رشداینترنت درتمام دنیا به صورت انفجاری بوده است واین درحالی است که همانند سایرمحصولات عصرنو ارتباطات نگرانی هایی رانیز به دنبال داردوبه عبارتی هم سازنده است وهم مخرب
جامعه شناسان معتقدندکه یکی ازشایع ترین نگرانی ها ناشی از سهولت توزیع تصاویرونوشته های مستهجن وغیراخلاقی است
مسئله دیگراعتیاد به اینترنت است،بطوری که ازمیان  میلیون هااستفاده کننده ازاینترنت چندمیلیونی دچار اعتیاداینترنتی شده اندوبامعضلات زیادی دست به گریبان هستندوآخرعوارض کاربارایانه برای کاربران اینترنت است که بیشتروقتشان صرف کاربارایانه میشود
جامعه شناسان معتقدندبیشتر استفاده کنندکان ازاینترنت جوانان هستندکه35درصدازآنها به خاطرحضوردرچت روم،28درصدبازی های اینترنتی،30درصدچک کردن پست الکترونیکی و25درصدمشغول جستجودرشبکه جهانی هستند.این دسته ازجوانان که اسیراینترنت شده اند دنیای مجازی چت روم ها وبازی های اینترنتی به راحتی جایگزین افراد فامیل،دوستان،تحصیل،اشتغال وخواب میشودبه طوری که بعضی ازجوانان ایرانی ازساعت10 شب تاصبح وقت خودرا صرف اینترنت میکنندوازدنیاواقعی که درآن زندگی می کنند فاصله میگیرند
درخاتمه بایدمراجعه کننده به اینترنت یادبگیردکه چگونه برای خودمحدودیت قائل شودتاتعادل فعالیت ها وبرنامه زندگی روزمره آنها بهم نخورد too_sad


91/10/20::: 3:40 ع
نظر()